****
عاشق نبودم ...
آمدی ...
عاشقم کردی ...
رفتی ...
عذابم دادی ...
.
.
.
عاشق نبودم ...
آمدی ...
عاشقم کردی ...
می روی ...
عذابم می دهی ...
و این چرخه تکرار را تجربه خواهد کرد ...
این رسم روزگار است ...
.
.
.
می آیی ...
می روی ...
و من می مانم و خاطرات قاب گرفته ای که لب طاقچه ی عادت غبار فراموشی خواهد خورد ...
****
سلام آنتیگونه عزیزم
خوبی؟؟؟
چقدر قشنگ نوشته بودی خانومی... چرا اینجوریه که این دل آدم یادش نمی مونه بلاهایی که سرش اومده و باز هم می لرزه؟؟؟؟
روزگاریه ها.....
وعشق است داردوی همه درد بی درمان
و این تکرارِ تکرار است !!
کاش از اول دوسرش به هم گره نمی خورد که بخواهد چرخه شود و آنقدر بچرخد و بچرخد که جانمان را بگیرد.
آهای خانوم تلنگری باید بهت بزنما !!
نوشته هات داره ضعیف می شه .
نذار ناراحتی های درونیت روش تاثیر بذاره . تو بهترین جمله نویس اینترنتی هستی که من دیدم .
توی این اوضاع و احوال روزگار مگه آدم میتونه خوب بنویسه ...
هر روز بیشتر شوکه میشم ...
هر روز بیشتر نا امید میشم ...
من آدمی نبودم که به فکر فرار باشم ...
ولی الان دارم به رفتن فکر می کنم ...